پارساپارسا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
😊ساخت وبلاگ پسرم☺😊ساخت وبلاگ پسرم☺، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

😘درددل برای پسرم پارســـــا😘

انتظار

پســـــرم:  تو رو تو گریه هام خواستم.... تو رو از هر دعا خواستم..... از اونی که دوست داره...... تو رو من از خـــــــدا خواستم.... اما هنوز از ، هیچکدومش....جوابی نگرفتم......   ...
31 ارديبهشت 1395

بهت فکرمیکنم تا جون بگیرم

همه کسم بی خوابی زد ب سرم..ساعت ۲:۱۸ دقه نصف شبه..... داشتم با عکسات.... همون چن تایی ک دارم فتوشاپ انجام میدادم....😔 اخه کار همیشگیمه......   قربونت برم خوشکلم..کوچولوم...بخدا اصلا خسته نمیشم ...برام بهترین لذت رو داره هر کاری ک ب تو مربوط میشه... چ نوشتن. چ فتوشاپ. چ گریه. چ فکر ب خاطراتت... درسته عذاب میکشم باهاشون... ولی بهت فکرمیکنم تا دوباره جون بگیرم😍😓😍😚..... قربون عکسات بشم یه دونم....😚                                                                      ...
28 ارديبهشت 1395

روزگار!!!!! بازم شکرررررر.....

زمانه ازم پرسید : چه کسی رو بیشتر ازهمه دوس داری ؟ من درباره تو چیزی بهش نگفتم.... آخه این رسم زمونست که هرکسی رو که بیشتر ازهمه دوس داری رو ازت میگیره...... آخرشم تو رو ازم گرفت😢 همه وجودم...بود ونبودم.. پسرم... پارسام... چقد این روزها دیر میگذرن و لحظات بی تو بودن را روز ب روز روزگار ب رخم میکشد.....و منو پیر تر میکنه..... این روزها وقتی برای بچه برادرم مادری میکنم.... یعنی بهم علاقه داره و میاد بغلمو منم غذا میذارم تو دهنشو میذارمش رو پاهام میخوابونمش .چقد نبود تو رو بیشتر حس میکنم..... چون اگ تو بودی..... هیشکی جز خودت رو پاهای من لالا نمیشد...هیشکی جز خودت ب دست من لقمه های کوچولو موچولو نمیخورد...... باورت میشود بیشتر محبت ه...
23 ارديبهشت 1395

یکی یه دونه خودم

 پسرم ....میخواهم برای تو بنویسم... برای توکه درتمام لحظاتم وجود داری....خنده هایم برای توست...باتوبودن مرا شادمیکند...و بی تو مرا گریان...تو بامن هستی...درحالیکه کنارم نیستی...تو بامنی...چون درقلب منی...💖 قلبم را بادنیا عوض نمیکنم...چون تو درآنی و من تو رادوست دارم...چگونه باور کنم ک تورا فقط در رویاهایم دارم....💕ای دوست داشتنی ترین دوست داشتنی هایم💕         ...
13 ارديبهشت 1395

دیوونه وار دوستت دارم

پسرم...همه چیزم....دلم برات یه ذره شده.... میدونم خیلی وقته برات چیزی اینجا ننوشتم.....نفسم ..نت خیلی ضعیف هستش.... بعضی وقتا نوشته هام یهو بعد از کلی نوشتن همگی قبل از تایید پاک میشن.... یه خورده منم اذیت میشم... بخاطر همین خیلی دیر میام برات بنویسم...اما تموم درددلامو تو دفتر خاطراتمون مینویسم...اگ اینجا ننویسم.و نباشم...ولی تو دفتر خاطراتمون مینویسم و یادت میکنم.....  پسرم... این روزها ..آنکه باید باشم نیستم....کم طاقت شده ام...شایداز نظر دیگران عصبی و گوشه گیر دیده میشوم اما دست خودم نیست....دلم برای اصل خودم تنگ شده....برای روزهایی ک توکنارم بودی و با وجود تو دست ب آسمان میشدمو گریه میکردمو ازش آرامش میخواستم....درسته آرامش نصیبم...
7 ارديبهشت 1395

هوایت رو کردم یه دونم😢

نفسم..عروسکم....                                                     مشب دلم هوایی ات شده...دلم بهونه گیر شده....همش نق میزنه....سراغتو میگیره....کنجکاوت میشه... ی جوابشوبدم..؟؟چشمام دیگ باهام قهرن...دیگ نمیبارن ،تا این بغض لعنتی که داره خفم میکنه بترکه....           ا مشب...اینجا...این بغض...مهمونیه...😔😔    منم ودلم...تو وخیالت...با یه دنیا خاطره.... 😢 چقدر زودگذشت...چقدرزود تموم شد...چقدر زود بزرگ شدی....      😢 انگار نه انگار یک سال و خوردس که ندارمت.... &n...
29 فروردين 1395

خدایا خودت نگاهمون کن🙏

سلام نی نی کوچولوی مامانی...امروز هواش خیلی قشنگه...اینقده قشنگ که نمیدونم دلم چجوری شده.....اخه آرزوم بود الان کنارم بودی و میبردمت بیرون....ولی نیستی و دلم گرفتس..... کاش میشد واسه یه لحظه .فقط یه لحظه خدا بودن رو تجربه میکردم...تا میتونستم از اون بالا نگاهت میکردمو ازحال و روزت باخبرمیشدم....😢😢😢😢😢😢     خدایاااااا... حالم خوب نیس ...دروغ میگویم که خوبم..باورنکنید...فقط ادای کوه بودن رو درمی آورم...اما پراز ترکم...هرلحظه امکان دارد..فرو بریزم....   ...
24 فروردين 1395

قربون خوشکلیات برم..و شیرخوردنت...

کاش بودی...ای کاش بودی...و میدیدی ک چطورثانیه های بی توبودنم دقیقه میشوند...ای کاش بودی و چشمامومیدیدی که چطوراز ته دل فریادت میزنن....ای کاش بودی و میدیدی که چطوربی قرار توام...بیقرارم...بیقرار تو که واژه انتظار رابرایم همیشگی کردی...! وخسته ام...خسته ام از همیشه...همیشه ای که تو رو تو اون نخواهم داشت...💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘💘                خسته ام...خسته ام از تظاهر ب ایستادگی....از پنهان کردن زخم هایم....زور که نیست... 😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢                  دیگه نمیتونم بخندم‌......وبا لبخندی مسخره وانمود کنم که همه چیز رو ب راه است...... ...
21 فروردين 1395

یادخاطراتت چقد شیرینه پسرم

سلام زندگیم...خیلی وقته نبودم...میدونم...آخه مهمان زیادداشتیم....و مشکل داشتم....نشدبیام باهات حرف بزنم....زندگیم خودت ببخش....اگ نیستم  و نبودم خودت ببخش.. همه امیدم ازصمیم قلبم دوست دارم.....اونروز یه چیزی از یه نفر شنیدم قلبم تکون خورد و یاد خاطرات با تو بودن افتادم... این خاطره خیلی برامن شیرین بود...چون کار تو شیرین و عجیب بود برام همه کسم... تقریبا نزدیکای یماهت بود...شاید کمتر...دقیق یادم نیس... ولی چشمات زرد بودن... بردمت دکتر همراه بابات... ولی منو بابات باهم حرف نمیزدیم... بخاطر تو.... چون تو رو ب زور آورد دکتر.... آخه بهت گفته بودم که زیاد محل نمیذاشت...توقع داشت خودم تنها تورو ببرم بیمارستان..اما خودش بره بیرون تفریح ...
18 فروردين 1395