پارساپارسا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
😊ساخت وبلاگ پسرم☺😊ساخت وبلاگ پسرم☺، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

😘درددل برای پسرم پارســـــا😘

خدایا حکمتت چی بود؟؟؟

1394/12/7 18:19
نویسنده : مامان سما
1,043 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پارساکوچولوم...دلم خیلی گرفتس...انگاردارم گیج میشم به اینکه حکمت خدای من چی هستش...قربون خدابرم..چرا بهم نمیگی حکمتت چیه یخورده آروم شم..؟الان یسال و خوردس من فقط مینویسم و باهات حرف میزنم خداجون..پس چراهیچی نمیگی..بعدش یه اتفاقایی میفته که تعجب آورن.....

پسر قشنگم میخوام برات تعریف کنم که چه اتفاقی افتاد و من نمیفهمم حکمت خداچی بودش....»» این مدت انتخابات نماینده های شهرمون بود...منومامانمم رفتیم بیرون...بابستگان مامانم بیرون بودیم...بعدتوراه تصادف میکنیم..یعنی ماچیزیمون نشد فقط خوردیم به یه موتوری....که رانندش افتاد زمین...پاش آسیب جزئی دید...منم خیلی ترسیدم...چون تاحالا صحنه تصادف ندیده بودم.اینبار با دیدن صحنه برام ترسناک بود...بعد راننده موتور رو دخترعموی مامانم و دامادش میبرن دکتر....بعدش بگو چیشد😢...»»» از قضا تو هم بامادر بابات بودی...بغلش بودی..اومدی دقیقا همون بیمارستانی ک بستگانم اومدن.... دخترعموی مامانم تورومیبینه...نه اینکه توروبشناسه ...نه...مادرباباتومیشناخت بعدازش میپرسه این بچه کیه...میگه بچه پسرم...البته مادربابات دخترعموی مامانمونمیشناسه....بعد دخترعموی مامانم که بش میگم خاله..متوجه میشه ک تو پسرمنی...همونجا کلی بوست کرد‌.و.گریه پنهونی کرد..ک مادربابات متوجه نشه نسبتی داره با من..وگرن تو رو ازش میگرفت..... کلی بجای منم بوست کرد....قلبم داره ریش ریش میشه که دارم واست اینارو مینویسم...نمیدونی وقتی تعریف کرد چقدقلبم میلرزید..پاهام توان نداشتن..راستش حسادتم شد‌...که سراغ پسرمو از بقیه بگیرم..اخه هی بهش میگفتم خاله بزرگ بود؟چه شکلی بود_؟چاق شد؟سرحال بود؟ بهم گف هم چاق بود.هم سرحال.اومدن بیمارستان دیدن بستگان .اخه من ترسیدم نکنه تومریض بودی.ک خداروشکر اینجوری نبود....اومده بودی بامادربابات دیدن بستگان بابات....میدونی چیزی که شنیدمو خیلی ذوق زده شدم چی بود؟ اینکه بهم گفت پارسای کوچولوت شبیه خودته...انگاردنیاروبم دادن که اینوشنیدم...قربونت برم گلم....خیلی دوست دارم‌...خیلی دوست دارم...راستی خالم گف چقدقشنگ و تپلی بودی و قشنگ قشنگ راه میرفتی توسالن بیمارستان....پسرم دارم گریه میکنم..بغض پرازگلومه...اخه حسودیم میشه..اسمت ک شنیده بشه اما نداشته باشمت حسودیم میشه...چقد ارزومه زود بزرگ شی..بری مدرسه که حداقلش بیام اونجا قایمکی دیدنت کنم....نمیدونم حکمت این ماجراچی بود....اما از خدامیخوام ک خودش کمک پسرم کنه..کمک قلب شکسته من کنه.... 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏                                    

 

 

 

پسندها (8)

نظرات (11)

مامان بابایی پارسا
7 اسفند 94 18:30
سلام خوبی ؟ یه پیشنهاد بدم یه روزیواشکی برو از دور پارساجون ببین من بودم اینکار میکردم....
مامان سما
پاسخ
سلام عزیزم...رفتم..ولی نمیدیدمش.....همیشه بغل مادر باباشه....فایده نداره دیدنش..بخصوص وقتی تو بغل مادر باباش ببینمش یه روز میترکم...میترکم....😭😭😭😭😭
نسیم جون
7 اسفند 94 18:39
هووووووووووووووووورا سما جون خییییییییلی خوشحال شدم خیییییییییییییییییییلی...
مامان سما
پاسخ
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
مهدیه
7 اسفند 94 19:01
الهی من بمیرم وای دلم ترکید وقتی نوشته هاتونو خوندم ای خدا به این مادر جوون بچه شو برگردون عزیزدلم آبجی گلم قشنگم امیدت به خدا باشه خداخودش داره نگات میکنه مطمعن باش بدجورحواسش بهت هست برات دعا میکنم
مامان سما
پاسخ
عزیزدلم‌.....ممنونم ازدعاکردنت....خواهری ...گلم....ازروحیه دادنت یه دنیاتشکرمیکنم.....ان شالله خداکمک میکنه.منم مطمعنم به دلم نگاه میکنه...😘😘😘😘😘😘😘😘😘
مامان سمیرا
8 اسفند 94 1:00
کاش به یه بهانه ای عکس می گرفت ازش بازم خدارو شکر یه خبری شد . فهمیدی حالش خوبه
مامان سما
پاسخ
اره..گلم...ولی حتما نمیشد....ولی خداروشکر سلامتیش برام مهمتراز هرچیزی هس...خداروشکر ک سلامته.و من اینو فهمیدم....
مامان سمیرا
8 اسفند 94 1:03
این آهنگ گوگوش حال این روزای توئه عزیزم... برای من همین خوبه که با رؤیات میشینم تورو از دور میبوسم تورو از دور میبینم برای من همین خوبه بگیرم رد دنیاتو ببینم هر کجا میرم ازونجا رد شدم با تو همینکه حال من خوش نیس همینکه قلبم آشوبه تو خوش باشی برای من همین بد بودنم خوبه به اینکه بغضم از چی بود به اینکه تو دلم چی نیس تمام عمر خندیدم تمام عمر شوخی نیس برای من همین خوبه بدونی بیتو نابودم اگه جایی ازت گفتن بگم من عاشقش بودم برای من همین خوبه که از هرکی تورو دیده شبی صد بار میپرسم ازم چیزی نپرسیده ؟ همینکه حال من خوش نیس همینکه قلبم آشوبه تو خوش باشی برای من همین بد بودنم خوبه به اینکه بغضم از چی بود به اینکه تو دلم چی نیس تمام عمر خندیدم تمام عمر شوخی نیس خدایا این دوری رو تموم کن. خدایا به بزرگیت قسم دل این مادرو آروم کن
مامان سما
پاسخ
فدات بشم چقدر قشنگ بود شعر....اگ اشکال نداره میزارمش تو وبم؟ مرررررررسی عزیزدلم.مرسی...😘😘😘
عاطفه
8 اسفند 94 11:18
سلام عزیزم کلی خوشحال شدم ازاینکه از ÷سرت خبردارشدی بغض منم کلی گرفتدیدین حضرت فاطمه خودش کمکتون میکنه ولی ایشالله دفعه بعدخودتون ببینید....خیلی خوشحال شدم خیلی شما مثل خواهرم میمونید دردای شما برامنم هست پس هیچوقت نگران نباشید خدابزرگه الان بهتون میخنده میگه بندمومیبینن به چزیز که غیرممکن میدونه گریه میکنه درحالی که برای من ممکنه پس خوشحال باشید وبه یادخدا باشیدوشب و روز رازونیازکنیدباهاش....ببینید چقدردوستتون داره وعاشقتونه که این همه سختی داده بهتون چون بهترین بازیگر خدایین حتمااینم میدونین که کارگردانها همیشه سخت ترین نقشو به بهترین بازیگرمیدن الان خدا کارگردان شمام بهترین بازیگرش ÷س تا میتونید نقشتونو خوب بازی کنید و در اخر بازیبتون به خدا بگین دیدی تونستم از پسش برمیام...اره عزیزم تومیتونی فقط کافیه به اون بالایی نگاه کنی که هواتو دارهان شالله یه روزی خواهین دیدش .....درباره متین هم بگم ماهم خیلی سختی کشیدیم بخاطرمتین التبه خودم که هیچ متین رو چون خودمم دیدم خیلی سخت بود طفلکی ....بیماری زنتیکی داره پوستش خشکه اولاش خیلی وخیم بود خداروشکر تااین حد خوب شده پوستش ورقه ورقه بود رفتیم متخصص پوست یه روغن داد بزنیم به پوستش خوب شده تااین حد خداروشکر اولش وقتی بدنیااومددکتراگفتن این بچه هامیمیرن ولی بعدش دیدن این ازاون وخیم هاش نیست 12روزموند تو دستگاه بعدش که اومد یه ماه پیش چون پوست دستاش کنده نشده بودن چون خیلی سخت بودن دستش بدجور عفونت کرد بدن اینطور بچه هام خیلی حساسه براهمین بردیم دکتر دکتره گفت یه هفته ای دارومینویسم براش اگه خوب نشد باید بستری بشه کلی امپول و سرم و...بزنیم بهش اینو شنیدیم دیگه شب و روزمون شده بود گریه ولی من خیلی به خدااعتمادداشتم گفتم هرچی خدا صلاح بدونه همون میشه یه فال بازکردم دیدم نوشته بود توکلت به خدا منم خیالم راحت شد ونگرانیم رفت خلاصه...... الان که میبینید اینه دعاکنید خوب بشه
مامان سما
پاسخ
سلام گلم.خواهرخوبم..مث خواهربرام عزیزی.... اگ خدامنو ازسلامتی پسرم اگاه کرد و من شکرگفتم.اما حرفای شما بیشتربهم فهموند ک خدامو شکرکنم.... عاطفه جون.عزیزم بخدا من وقتی بچه ای روگریون ببینم قلبم داغون میشه.خودمم گریه میکنم براش..چ برسه بیمارباشه...دیگ قلبم براش داغون ترمیشه..از خدامیخوام متین رو خوبه خوب کنه.ک زود تر این غم از تو خونتون باخوب شدن متین از بین بره..انشالله بحق امامحسین ....😘😘🙏🙏
♥عاطفه♥
8 اسفند 94 14:03
اگه منظورتون اون فلش هستش که تو پست پیر شدم خخخخ گذاشتماونو از تو گوگل سرچ کردم مثلا تونیاز به شکلک قلب داری میتونی توگوگل سرچ کنی شکلک قلب من چون فلش میخواستم زدم شکلک فلش....راستی شماخیلی خیلی لطف دارین که وبلاگموپسندیدین....هرکمکی از دستم بربیاد براتون میکنم
محجوب بانو
9 اسفند 94 13:07
سلام مهربونم واقعا خیلی خیلی ناراحت کننده هست عزیزم نمیدونی چقدرناراحت شدم میگم شما از هم جدا شدید؟؟ خوب اگه طلاق گرفتید که حضانت بچه تا 7سالگی با مادر هست چرا پارسا رو پیش خودت نمیاری؟؟
مامان سما
پاسخ
سلام عزیزم..ممنونم از همدردیتون.... داریم جدامیشیم....عزیزم یسال و خوردس بچمو ازم دور کردن هیچ فایده ای نداش من ببینمش.بعدش ک پیشمم الان ک بزرگ شده نمیمونه.... انگار نمیتونم تحمل کنم بچه خودم تو بغلم باشه اما واسه بغل یکی دیگ گریه کنه...شوهرم نظامی هس...پارتی زیاد داره...اگرم بچه رو ازش بگیرم تا ۷ سالگی.واسه خانوادم اسایش نمیزاره‌...بابامم خودش بیماری قلبی داره.‌از دعوا و ابروریزی بدش میاد...منم توکل کردم بخدا.و باعث بانیشو سپردم بازم ب خدام...
.•♥خواهری بلور♥•.
9 اسفند 94 19:05
سلام گلم خوبی؟ سما یک سوال ،اگر بری جلو ی خونه مادرشوهر سابقت و زنگشون رو بزنی و با جرات بگی اومدم پسرم رو ببینم اونا چیکار می کنن به نظرت!!!!!!؟؟؟؟؟میشه دقیق بگی مثلا قراره چکارت کنن تاحالا فکر کردی!!!!!!! من نمی تونم دخالت کنم چون جات نیستم قطعا چیززهایی هست که احتمالا مانع می شه اینکار رو کنی! برات آرزوی موفقیت دارم .شب خوش
مامان سما
پاسخ
سلام عزیزم.اونا ادمایی نیستن که من برم دم خونشون بعد بچه رو بزارن ببینم..اونااهل دعوان و ابروریزی..اگه ادم بودن که بچمو همون یه شبم نگه نمیداشتن.برام میاوردنش...منم تقریبا داره دوسال میشه که ازاوناجدازندگی میکنم.نمیشه برم درخونشون.ممکنه هزاران خنده سرکنن بگن کم اورده.و بیشترزجرم بدن و بچه رو نشونم نمیدن...من عکسشو از یکی از اشنایان گفتم برام بیار.مادرشوهره فهمید.هزاران دعوا راه انداخت.دلش میخواد تو حسرتش بمونم...نمیشه برم درخونشون گلم خاانوادموبی ارزش کنم...
مامان کسری
11 اسفند 94 17:56
سلام .گاهی ادم قدرت کلام نداره گاهی پیش میاد قدرت نوشتن نداری خیلی سخته همدردی با شما مادر مهربون ولی مطمعن باش خدا هست و از هیچ چیزی نمیگذره صبور باش. خیلی غمگین خیلی
مامان سما
پاسخ
سلام عزیزم. فقط برام دعا کنین. ن براخودم. برا پسرم ک هیچوقت روز دیدارش منو نا امید نکنه. دعاکنین خوب بزرگ شه. دعاکنین زود بهم برسیم. دعاکنین قبل مرگم ببینمشو بمیرم... 😘😘
مامانی
12 اسفند 94 11:24
سلام مامان پارسا خیلی خوشحال شدم ک حداقل یه چشم امیدی واست شده اصلا یه روز نشده من بهت فکر نکنم از وقتی فهمیدم همش فکرم پیش تواه از خدا میخوام یه روزی برسه که انشالله حتما میرسه برای همیشه به هم برسین دوری مادرو فرزند خیلی سخته برات دعا میکنم
مامان سما
پاسخ
سلام عزیزم.همینکه فکرتون پیش منه یعنی یه نوع دعاس برا بدست اوردن بچم..یه نوع همدردی با منه....واقعا ممنون....خیلیییی بزرگوارید.خیلی.....ازاینکه برام دعاکردین ب بچم برسم یه دنیا ممنونم مادرمهربون.‌‌..بادعاهای شماماماناروحیه میگیرم بخدا..😘😘😘😘😘😘