امروز تلخ ترین روز
دوست دارم بنویسم
امــــــــــا
ازچه بنویسم ؟؟
نمیدانم......!
از خنده های زورکی بنویسم ؟؟
یا اشک های یواشکی !!
ازشادی داشتنش بنویسم ؟!
یاغم ازدست دادنش!!
نمیدانم....
شاید نوشتن هم دردی را دوا نمیکند.... شاید ....!
کسی رو دوست دارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید .. و هیچگاه نمیتوانم دستانش را بفشارم..
کسی که هیچگاه اشکهایم رو ندید و ندید و نمی بیند که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم....!
برای کی بگویم که بداند از غم دوری پسرم چه ها که نمیکشم؟!
نمیدونم اگه روزی تو خیالاتم با تو حرف نزنم... تو خیالاتم تو رو صدا نکنم... تو خیالاتم بغلت نکنم... تو خیالاتم نبوسمت... و دعایت نکنم... تا حالا چجوری میشدم.... خیالاتت منو اروم میکنه..... تو که نیستی خیالت که بامن باشه .. ارومترم پسرم...
امروز بدترین و تلخ ترین روز زندگیمه... امروز دوسال تمام از تو جدام... امروز یادآورم شده تموم صحنه های تلخی که تو رو ازم گرفتن... لعنت به این روز تلخ زندگیم... لعنت به خاطره های تلخی که همیشه همراهمن.....
امروز 1395/8/7 دومین سالگرد تلخ جدایی منو پسرم هست... که حتی یبار هم ندیدمش... حتی یبار....
ظلم بیشتر این خدایااااا؟! اخر گناه من چه بود که اینگونه غم دوری عزیزم را بکشم؟/ مگر هرکسی از زندگی اش پاکی و راستگویی... از زندگی اش درستی و توجه بخواهد گناه کرده...؟!
خدایا .. کجای قانونت نوشته مردی که نامردی میکند.. به زندگی اش توجه نکند... با ناموس دیگران پرسه بزند.. و مادری که او رو تشویق به این کارهاش بکند حق است؟؟
اگر حق نیس چرا قانون دنیا اینقده بد شده... چرا غم عزیزمو من باید بکشم نه نامردای زندگیم...؟ خدایا... خودت میدونی دوساله که فقط نگاه پریشونم رو ب توست... میدونم خیلی جاها داری دستمو میگیری .. اما وقتی خاطره ها بیان جلو چشمام..خاطره هایی که شدن بدترین و عذاب اور ترین وقایع زندگیم....زجر میکشم....!
خدایاااا... نمیخوام گله کنم..نه... من ادم گله مندی بودم... اما از وقتی که بذر صبــر رو تو دلم کاشتی هیچوقت ازت گله نکردم... فقط ازت میخوام کمکم کنی که تا زمانی که زندم و زندگی میکنم از هیشکسی نشنوم پسرم چیزیش شده.... و کمکم کنی اگه دیدارش نصیبم شد پسر خوبی باشه که تموم غصه هایی که تو نبودنش خوردم رو بودنش از یاد ببرن......
خدایاااااااااااا ... فقط کمکمون کن....فقط نگاهمون کن.... اگر من ناراحت بودم سر تو داد زدم گهگاهی.. منو ببخش فقط فراموشم نکن.....
هیچوقت این روز لعنتی یادم نمیره خدا.... که وقتی پسرم گریه میکرد و ازم گرفتنش من چجوری شدم... من چجور پاهامو چنگ میزدم ..من چجوری دندونامو روی لبام فشار میدادم... من چجوری مثل بارون اشکام شر شر میریختن...
خدایا... میدونم تو هم یادته..میدونم تنها کسیکه هیچگاه از خاطرش اون روزها از یاد نمیرن تویی خدا.... پس فقط کمک کن.... و نگهدار نفسای پسرم باش که عاقل و خوب بزرگ بشه...و روزی منو بفهمه....