دلم گرفته...پسرم....
سلام نازنینم...پسرگلم...ببخشیدامروز کلن نتونستم بیام بهت سربزنم..وبرات بنویسم....اخه حالم خوش نبود...رفته بودم دکتر.....تودفترچه خاطراتمون میگم چرا دکتر بودم.....آخه میخوام یه روز درک کنی ک بخاطرتو و مشکلاتم چ ب روزم اومده....خوشکل مادر...کوچولوی مادر ...خیلی دوست دارم....دلم برات خیلی تنگ شده...اخه کلن ناامیدشدم از برگشتت..... ولی امیددارم که دیدارت نصیبم میشه...امیددارم یه روز منومیفهمی...زجرایی ک کشیدمومیفهمی...با احساسات مادرت بازی کردن رو میفهمی....من امید دارم که تو مردی...نه مثل اونا نامرد...منظورم از اونا..همونایی هستن که اطرافتو پرکردن..و دارن میبوسنت و توبغل بالاپایینت میکنن....عزیزدلم یه روز اینو درک کن که:دوست داشتن به بوس کردن.و خوراک .پوشاک تامین کردن نیست.....بلکه⇦دوست داشتن به اینه که غم برات بوجود نیارن...اونم غم به این بزرگی که تو الان دچارش شدی...منم اونجا دچارش شدم.... توکمبود مادر داری.....منم کمبودپسرمو...اولین حس زندگیمو....زندگیم بوسیدن یه بچه کار همس...ولی اینکه منو از تو و توروازمن محروم کردن..فراموش شدنی نیس.... یکی یه دونم همیشه دوست دارم...همیشه میخوامت...همیشه برات دعامیکنم که خوب باربیای.....دعامیکنم که هیچوقت رنگ و شکل کسایی که اطرافتن رونگیری.....نفسم خیلی دلم گرفته بود.....دلم میخواس باهات درددل کنم آروم بشم..... دوست دارم پسرقشنگم.....از راه دور میبوسمت.....