چشم به راهتم
مــــــــن چشم به راه یه اتفاقم......نه شاکی ام و نه غر میزنم.....
فقط در سکوت خــــــودم منتظرم......
به قول یه دوست :
تعویض یا تبدیل نمیخواهم.....دلـم " تغییــــــر" میخواهد.....تغییری که درونمو دگرگون کنه.....!
روشن کنه.....امیدوار کنه.....
تغییری که ابدی باشه و برای یبار هم که شده "بیشتراز یه لحظه" دوام داشته باشه.....
باخودم میگویم شاید..... شاید هنور وقتش نرسیده......!!!
چه میدونم....شاید هنوز راه رسیدن رو پیدا نکرده.....
امــــــــا حسی به من میگه بالاخره پیدا میکنه.....
باشه ای اتفاق....!گرچه کمی پیرترمیشم ....با اینکه مثل قبلنام عجیب نمیشم...اما ...
اما فقط اون تغییر برام رخ بده { دیدارپسرم } ..... همین.......!
همیشه همین گونه بوده....کسی رو که خیلی دوس داریم رو از دست میدیم.....
بیش از آنکه خوب نگاهش کنیم ... مثل پرنده ای زیبا بال میگیره و دور میشه.....
و اما مــــن فکر میکردم میتونم تا آخرین روزی که زمین به دور خودش میچرخه و خورشید از پشت کوه ها سرک میکشه ... کنار پسرم باشم....اما نشد....!
تــــــو غم انگیز ترین دوری دوران منی پسرم......!