دنیای من تاریک است بی تو😳
پارسای من....دستهایت کجاست...؟کناربزنددلتنگی ام را....!! خیالت همه جا بامن است...دلم گرمای بودنت را میخواهد....نه سردی خیالت را....پسرم تا لحظه مرگ دلتنگت هستم،،ای کاش بودی...تا همچنان که درخواب تو رو بغل میکردموبوست میکردم...درواقعیت آغوشت مال من بود....چقدرسخته کلی حرف واسه گفتن داشته باشی،،اما نمیدونی چطوربیانشون کنی....تقریبا دوسال شد...اره....دوسال تنهایی..دوسال دوری...دوسال خستگی..دوسال سختی..دوسال زندگی باخاطرات کودکم...دوسال آرزوی یه لحظه داشتنش...منم بچمو میخوام😢بچه ای ک رفیق تنهاییام بود...شنوای دعاهام و بینای اشکام والتماسام بود...جات اونجا راحته پسرم؟؟ میدونم الان کوچولویی و هیچی نمیدونی و کمبودبی مادری حس نمیکنی...اما من که کمبودتوروحس میکنم...حالیم میشه من باید چیکارکنم...؟؟😔😭پسرممامانتو که فراموش نکردی...کردی؟؟😔مادری که همش دوماه تجربه مادر بودنو کشید...مادری ک هیچی ازحس مادری دیگ یادش نیس....پسرم رفتی و تنهام گذاشتی...اما ن با پای خودت...با نامردی دیگران....تنهاگذاشتی مادری ک یه لحظه هم تو رواز یادنبرد...پسرم نمیتونم اون روزارو فراموش کنم ،چهرت.نگاهت...که شربت بهت میدادم تا خوب بشی...😢یادمه همش شبا بیداربودیو من ارزوی دودقه خواب رو داشتم،، پسرم برگرد که خواب الانم کابوس دارند و محتاج همان بی خوابی هایی هستم که تو کنارم بودی...😔خیلی تنهام پسرم ،،نمیدونم چجوری اینقده صبرم زیاد شد ودوریتودارم تحمل میکنم... پارسای مامان نمیای اشکای مامانتو پاک کنی؟؟؟؟