خاطرات کوچیکی پسرم
سلام...گلم....فدات بشم یادم رفته بود بهت بگم ک تو ۹ ماهت تموم نشده بود...ک بدنیا اومدی....عزیزدلم تو خیلی کوچولوبودی....خیلی ....حتی تنهایی نمیتونستم حمومت بدم.....اخه ریزبودی...بابای نامردتم نمیذاشت من بیام خونه بابام....مامانشم ک اصلا کمک نمیکرد...میگف بلدنیستم...فقط میخواست ب من کمک نکنه اینومیگف..وگرنه بچه های خودشو چطوربزرگ کرد...بگذریم گلم....یه سری چیزارو نمیشه توضیح داد ....چون من بجز سایتی ک برات درست کردم...یه دفتر خاطرات دارم ک پراز خاطرن....هروقت اینجا نباشم تو دفتر برات مینویسم.... و بالعکس....قربون نفسای کوچولوت برم....هیچوقت از نوشتن برات سیرنمیشم....چون همین نوشته ها ب من جـــــون میدن....آرامش میدن....بعضی وقتا خیلی کاردارم یکم دیرترمیام سرمیزنم اینجا...نگران نشی یه وقت بگی شاید فراموشت کرده مادر...... نه گلم...تو همیشه یادمی..همیشه هستی⇦توقلبـــــم...تو رگام...تو وجودم...! راستی گلم بازم این حرف تکراریمو تکرارمیکنم.....⇦مـــــراقب خـــــودت بـــــاش⇨
خیلی دوست دارم.....کاش هیچوقت نبودم...ک این روزای سختو تجربه میکردم....کاش.....