پارساپارسا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
😊ساخت وبلاگ پسرم☺😊ساخت وبلاگ پسرم☺، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

😘درددل برای پسرم پارســـــا😘

نمونه ای ازنوشته های دفترخاطراتم برای پسرم

1394/11/29 17:27
نویسنده : مامان سما
924 بازدید
اشتراک گذاری

گلم یه نمونه از درددلایی که تودفترخاطراتم واست نوشتمو برات تو وبلاگ میذارم....که یه روز بخونی و یه کوچولو .فقط یه کوچولو از غمای منو بفهمی....درسته با این نوشته ها آروم میشم چون درددامومیریزم توش....اما هیچوقت نوشته هادردواقعی درونمونمیتونن برات ب زبون بیارن.....⇩⇩⇩

پسندها (3)

نظرات (4)

مامان سمیرا
1 اسفند 94 17:00
پارسا میاد عزیزم مطمئن باش میاد. در ضمن دستخطتم خیلی قشنگه
مامان سما
پاسخ
فدات گلم...منم امید دارم ک خداکمکم میکنه.... خدا صدای گریه هامو میشنوه و یه روز سکوتشو میشکنه..... برای دستخطمم چشات قشنگ میبینن گلم...مرسی از اینکه همیشه میای و باهام همدردی میکنی ...
♥عاطفه♥
1 اسفند 94 21:47
هیچ دردی با حرف زدن ونوشتن بیان نمیشهشماخیلی زجرمیکشین خیلی... هرروز قران بخونین وبا خدا حرف بزنین شایددلتون آرام شد منم وقتی دلم میگیره بخاطر بعضی چیزا میرم میشینم جلوپنجره یا روی سجاده کلی گریه میکنم وبه خدا حرفامومیگم هیشکی تاحالا درد منو جز خدا نفهمیده درسته همه رو دلداری میدم وخوش میشن ولی عوضش منم یکی رو دارم که بالاتروبهترازآدماست وهواموداره همیشه باخدا حرف میزنم ودلم آروم میشه اگه نشد کلی دعا و زیارت میخونم یا حتی چند جز قران اگه باز نشد گناهامو به یادمیارم ومیگم حتما دلیلش اینا بود و...براهمین دیگه کاملا آرام میشم چون تقصیر خودمه...واقعاخیلی شرمنده خدام خیلی...نمیدونم چی بگم که عاشق خدام یانه یا...فقط امیدوارم خدا نمازامو قبول کنه وازم راضی باشه هرچقدرمیخوان دلموبشکنن بشکنن گریه میکنم فقط چندساعت خدا اول وآخر هرچیزه پس بااین حرف آروم میگیرم...ایشالله شمام آروم میگیرین وخدا پسرتونو بهتون برمیگردونه به حق فاطمه زهرا به حق اون طفلی که تو شکم مادرش فاطمه زهرا فوت کرد...دردماکه بیشتر ازایشون نیست پسرشون امام حسن مظلومانه به دست یه عوضی کصافت شهید شد پسرش حسین که دنیا تاحالا بدتر ازاون واقعه ندیده به خودش حضرت ابوالفضل دستاش ...حضرت زینب نگو که بدترین شرایط روداشتندردای ما در مقابل اونا هیچی نیست هیچیایشالله پسرتونو میبینین.
مامان سما
پاسخ
وای عزیزدلم.چقدحرفات بهم روحیه داد...چقدقشنگ صحبت کردین....بخدامنم همش دعا میخونم..شبا ک تا براپسرم دعانکنم نمیخوابم...حتی شده یه دونه صلوات.... دلمم بیشتراوقات گرفتس.... ولی نمیدونم همیشه وجود خدا ک یادم میاد.دوباره صبر تو تمام وجودم رشد میکنه.و همه چیو تحمل میکنم. .. ولی تازنده ام براش تو وبلاگ یا تو دفترخاطراتش براش مینویسم.تا یه روز ک بزرگ شد درکم کنه.بفهمه ازنبودش من چی کشیدم.....دوست خوبم.عاطفه جون مرسی ک همدردی میکنی باهام.مرسی
♥عاطفه♥
1 اسفند 94 22:31
ممنون
کوثر
6 اسفند 94 22:48
سلام عزیزم ممنون که اومدی وبم نگفتی دقیقا ماجرا چیه ؟؟؟؟؟؟ بیا تو وبم برام بگو . از همه چیز . آدما وقتی حرف دلشونو میزنن آروم میشن . وقتی اتفاقات رو تعریف میکنن آروم میشن . بیا بیا و تو وبم تو یه نظر خصوصی همه چیزو بهم بگو . فکر کن من خواهر کوچولوتم که داری باهام حرف میزنی . بگو گلم . منتظرتم که بیای و همه چیزو بهم بگی . منتظرتم . زود بیا