دل نوشته برای پسرکوچولوم
سلام پسرگلم....الان ساعت 19:01دقیقه شب شده...شب زمستون...شب خیلی سرد...
کاش کنــــــــــارم بودی..... کاش توروداشتم و تواین سرمای زمستون با آغوش گرم مادرانم
سرمای زمستون رو ازوجودت دورمیکردم......
پسرکوچولوم...پارسای مادر....خیلــــــــــی دلتنگتم....وسعتش بی نهایت است....این نوشته هایم برای دلتنگی هایم وسعتی ندارن....
چقد شیرین بود لحظه ای ک خداتورو ب من داد...چقدشیرین بود وقتی بادستانم بر روی صورتت نوازش مادری میکردم...چقد شیرین بودوقتی لباسهای تنت رو باعشق عوض میکردم.....
چقد این همه شیرینی زود ب تلخی تبدیل شد...چقد زود....
هرگز نامردان زندگی ام رانمیبخشم ک تو رو از من جداکردن.و دیدن تو .یعنی فرزندمو بزرگترین ارزوم کردن......
خدایا ...خــــــــــدای من....من نمیگذرم ..توهم نگذر ازنامردان زندگی ام..
پسرم شب و روز من شده عزاوماتم...شده فکر ب لحظه های باتوبودن...همه ی ارزوهایم تبدیل ب رویاهایی دست نیافتنی شدن..... کاش کنارم بودی پســـــرم...دیگر ازخدا هیچ ارزویی نداشتم....هیچ.....
خدایا....مراقبش باش...مراقب اونی ک عجیب ترین حس (حس مادری) را باهاش تجربه کردم.......الهــــــــــی آمــــــــــین