پارساپارسا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
😊ساخت وبلاگ پسرم☺😊ساخت وبلاگ پسرم☺، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

😘درددل برای پسرم پارســـــا😘

حال این شبای من...

1395/4/7 5:24
نویسنده : مامان سما
1,422 بازدید
اشتراک گذاری

همه کسم...فرشته کوچولوم...سلام...دلم برات یه ذره شده...اما تو این ماه عزیزرمضان و مخصوصا تو این شبای قدر خیلی حالم آرومه....انگار حس میکنم تو کنارمی و دغدغه ای ندارم....از بس دعا میکنم .و با خدام راز و نیاز میکنم بخدایی خدا خیلی آروم شدم...چون تورو آروم میبینم...چون حسم میگه الان خیلی حال تو خوبه...چون من از دعا کردن برا یه دونه نفسم.پسرم.کم نمیارم..حس میکنم دعاهامو خدا بهت میرسونه و تورو آروم میکنه..چون من آروم آرومم... چون گریه .دعا.با خدا خلوت کردن بدجوری روح و روانمو سرحال و جون دار کرده.... خدای خوبم بابت هرچیزیت شکر.... اما تو رو ب مولاامیرالمومنین  صدای گریه های این شبای من رو بشنو.... تورو به یاٌس عباس چشای قرمز و دردناک منو ببین.... و اگ این زندگی باسختیاش حکمتی دارن ...کمکم کن بتونم استوار تر باشم.... کمک پسرم کن بتونه با تموم توانش دربرابر کمبودای زندگیش کم نیاره... و دست خداییتو بر سر پسرم بکش تا خوبه خوب بزرگ بشه....تا هیچ احدو واحدی از دست پسرم روزی گله مند نشه.... تا خدایم ازش راضی باشه.... تا بتونه مادرشو بفهمه و برا دیداری که من لحظه شماریش میکنم ...اونم لحظه شماری کنه..... خدایا.... بهت ایمان دارم که خوبی و خوبیاتو از منو پسرم دریغ نمیکنی.... فقط ازت سلامتی پسرمو میخوام...نگهدار راهش باش... خیلی کوچولوه...نیاز ب محبت داره...خداجونم تو مادر پسرم باش و ازش محبت مادریتو دریغ نکن.... خداجونم میدونم داری صدامو میشنوی...اما بهم قول بده که پسرمو زیر سایه خودت سلامت نگهداری تا روزی بهم برسونیش..... خدای خوبم بابت بودنت شکررررر..... پارساکوچولوم عاشقانه و از صمیم قلبم دوستت دارم و برات دعا میکنم که به تموم اهداف خوشکلت برسی.... // 🌛اینم مامانی در حال دعاکردن بعداز سحری 🌜//

پسندها (6)

نظرات (3)

بابای ملیسا خانم ناناز
7 تیر 95 16:19
با سلام . ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات ، این حقیر : بابای ملیسا خانم ناز و خوشگل ، وبلاگ دخترم رو با عکسهای سفر به شمال و شهر بازی به روز کردم . خیلی خوشحال می شیم با تشریف فرمائی خودتون مزین کنید و کلبه مجازی دخترم رو با گذاشتن یک نظر و یادگاری جلوه زیبای ماندگار بدید. منتظر شما هستیم.
بابای ملیسا خانم ناناز
7 تیر 95 16:26
ببخشید دلم نیومد اینا رو ننویسم : من خیلی وبلاگتون رو نخوندم اما چیزی که متوجه شدم اینه که شما مادری هستید که احتمالا بدلیل اختلاف با همسر از گل پسر مه جبینتون دور هستید : فقط بدونید که خدا بزرگه. خواهر من هم شرایط شما رو داشت . بدلیل بد بودن همسرش از دخترش چهارده سال دور بود . اما خواهر زاده من هم خدایی داشت و بزرگ شد. تو هجده سالگیش اومدو ما رو پیدا کرد . الان هم در ارتباطیم. غصه نخورید. به خدا کوچولوی شما هم خدایی داره . مرد هر چقدر هم بد باشه . حتی اگه معتار هم باشه باز یه پدره . ایشالله که خدا رحم می کنه و براش پدری می کنه. شما غصه نخور . من به عنوان داداش کوچولوی شما عرض می کنم : تمام این دلتمگیها و روزگاری رو که الان دارید سپری می کنید از جانب خواهرم در گذشته دیدم. سخت نگیرید.بزرگ میشه و میاد سراغتون. چرا از طریق قانونی اقدام نمی کنید؟مگر دادگاه اجازه ملاقات نمیده؟اگر کمک حقوقی یا قانونی از دست بنده بر میاد لطفا تو قسمت نظرات امر کنید تا انشالله بتونم راهنماییتون کتن. به امید وصال شما و گل پسر خوشگلتون.
مامان سما
پاسخ
سلام ...ممنونم از شما... نماز و روزه شماهم قبول درگاه حق باشه....چقد خوبه که شما ب من دلداری دادین. دادگاه برام گذاشته ک بچمو ببینم اما اصلا اونا نمیزارن..... خودمم بخاطر خانوادم دارم کوتاه میام ک دعوا و بی ابرویی راه نندازم.... فقط توکل کردم بخدا پسرمو مث اونا بار نیاره. یه روز ک بزرگ شد بتونه منو درک کنه و بفهمه...
عاطفه
8 تیر 95 20:58
به خدابغضم گرفت دلم برات یه ذره شده اخه کجاییمنم دعاکن خواهرجونمخدادعای همه رومستجاب کنه به حق دستهای قلم شده اقا ابوالفضل...
مامان سما
پاسخ
عزیزدلمی. دل منم برات یه ذره شده..... برات دعا کردم گلم....انشالله حاجت روا میشی....