پارساپارسا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 30 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
😊ساخت وبلاگ پسرم☺😊ساخت وبلاگ پسرم☺، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

😘درددل برای پسرم پارســـــا😘

یافاطمه زهرا خودت کمک کن💕

سلام عزیزدلم... ببخشید خوشکل مامانی...امروز نتونستم بیام و برات بنویسم.... 😳...آخه دستم سوخت...خیلی اذیت شدم ...خیلی....الان خداروشکر یکم درددستم آرومترشده.... عزیزمامانی...!!! امروز خیلی دلم گرفته بود...بغض توگلوم بود...منم ک وقتی بغض دارم حتما باید گریه کنم..وگرنه خفه میشم....آخرش گریه کردم..خیلی آروم شدم... 😭😭...سرماهم خوردم خیلی دردعضلانی دارم گلم..انگار سرما بی حالترم کرده ک بیام سراغ نوشته هامون..و باهات حرف بزنم.... ازخدامیخوام تو هیچوقت مریض نشی....هیچوقت...اخه من اذیت شدم با مریضی..تو ک کوچولوی منی...دوامت کمتره...اذیت میشی....ان شالله که هیچوقت دردی سراغت نیاد....💐...اگ قراره دردی بیاد..همشون ب من منتقل بشن...نبینم مر...
4 اسفند 1394

دلم کمی معجزه میخواهد...

  پســـــــــــParsaـــــــــرم : حالا که رفته ای... ساعتها به این می اندیشم... که چرا زنده ام هنوز....؟ مگه نگفته بودم بی تو میمیرم....؟ خـــــدا یادش رفته مرابکشد....! یاتـــــو قرار است برگردی... ...
2 اسفند 1394

قصه جدایی ....و تلخی روزگار.....

میخوام قصه جدایی مونو تعریف کنم ...واضح....اما مختصر..... ⇩⇩⇩   نفسم.پسرگلم.. من که ثانیه به ثانیه ازت عکس مینداختم...اینم عکس روز آخر که کنارم بودی..وخونه بابام بودیم...همش ۶۵ روزداری وجودم.... ⇩⇩⇩⇩     ...
2 اسفند 1394

چقد دلم گرفته هست امروز

کاش دنیا یه بارم که شده بازیش را به ما میباخت..... مگرچه لذتی دارد این بردهای تکراری برایش.....!!!؟؟؟ پسرم:  نقاشی تورامیکشم.... اما بجای رنگ قرمز  به قلبت ضدزنگ میزنم....تاروزی از آسیب اشکهایم درامان باشد......   خداجونم .... دلم آرامش میخواهد...حتی اگر به اندازه خوردن یک فنجان چای کوتاه باشد..... خدای من.....بهت مثل همیشه نیاز دارم....سکوتتوبشکن..اما دلمونشکن خدا.......خواهش میکنم خودت بهم صبربده تازمانی که این فاصله ها هستن......   ...
1 اسفند 1394

قربون فکرکردنات بره مامانی

  فدای خوشکلیات بشم....که اینقده خوشکل رو پاهام درازکشیدی.... من میخواستم بخوابونمت...ولی توخوابت نمیومد...روپاهام ورجه وورجه میکردی...آخرشم که این مدل روپاهام درازکشیدی ...انگار داشتی به چیزی فکرمیکردی...فدای فکرکردنت بشم یکی یه دونم.... اینجا همش ۵۵ روزت  بود...دورت بگردم که اینقدباهوش بودی....نمیدونم الانم مثل روزایی ک کنارمن بودی و شیطونی میکردی..هستی یا نه...... مامانی پیش مرگت بشه عروسکم... ...
30 بهمن 1394

نمونه ای ازنوشته های دفترخاطراتم برای پسرم

گلم یه نمونه از درددلایی که تودفترخاطراتم واست نوشتمو برات تو وبلاگ میذارم....که یه روز بخونی و یه کوچولو .فقط یه کوچولو از غمای منو بفهمی....درسته با این نوشته ها آروم میشم چون درددامومیریزم توش....اما هیچوقت نوشته هادردواقعی درونمونمیتونن برات ب زبون بیارن.....⇩⇩⇩ ...
29 بهمن 1394

کاش روزی اینجورنشودکه تصورمیکنم

یعنی ممکنه روزی همینجور که خودم برای خودم تصورمیکنم ...تو بامن سرد باشی و بی احساس... وای خداکنه هیچوقت برایم فرانرسه روزی روکه من بی احساس بودن تو رو درخودم حس کنم.....کوچولوم خیلی دوست دارم....به اندازه وجودت دوست دارم..چون وجودت همیشه برای من تاابد پابرجاست..... ...
29 بهمن 1394