پارساپارسا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
😊ساخت وبلاگ پسرم☺😊ساخت وبلاگ پسرم☺، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

😘درددل برای پسرم پارســـــا😘

زغم کسی اسیرم ک زمن خبر ندارد...

کاش زمان دست خودم بود....روی لحظات با توبودن متوقفش میکردم.....  پسرم ...میدونم روزی اگربزرگ شدی من را نخواهی شناخت...میدونم ب من حسی نخواهی داشت....اما من خدایی دارم که معجزه میکند...ومیدانم روزهای تلخمو...و صبرهای زیادمو دیده و میبینه....پس اگر خدایم الان سکوت کرد...میدونم اون روزی ک منو تو ب هم رسیدیم سکوتشو میشکنه  و در دل تو مهر و عاطفه و باور و درک ب وجود میاره.... پسرنازنینم...خورشید کوچولوم..ماه تو آسمونم بخدایی خدام هرگزفراموشت نکردمو نمیکنم....روزی از خدا بپرس که حال من چگونه بود....اون روز اگر خدایم سکوتشو بشکنه و بخواهد برایت حال منو شرح بده ....میدونم تو هم نفرین میکنی اونایی رو که منو ب این حال انداختن..... پ...
12 خرداد 1395

دلم گرفته.....بازم چشام بارونیه....

کوچولوی من سلام....قربون اندام کوچولوت بشم.....دلم برات یه ذره شده یه ذره.....دیروز جمعه بود....بدجوردلم گرفته بود.....عین دیوونه ها بودم انگاری......حال خوشی از نظر روحی نداشتم......  همش تو ذهنم به تصویر کشیده میشدی.....و من دیوانه تر از قبل میشدم......وقتی قرار است کنارم تو نباشی.....بگذار زمان روی زمین بند نباشد..... وقتی گذشت زمان میره جلوتر و متوجه میشم تو داری بزرگتر میشی....دیگ اون پارسا کوچولو تصورت نمیکنم....میگم پارسای من بزرگ شده....مرد شده....قدکشیده..... خوشحال میشم....چون میدونم باید بزرگ بشی تا دیدارت نصیبم بشه.....وگرن تا تو دستای اون نفرتهام هستی دیدارت ن تنها نصیبم نمیشه....اگه بشه هم من میمیرم که تو رو تو بغل یکی...
8 خرداد 1395

انتظار

پســـــرم:  تو رو تو گریه هام خواستم.... تو رو از هر دعا خواستم..... از اونی که دوست داره...... تو رو من از خـــــــدا خواستم.... اما هنوز از ، هیچکدومش....جوابی نگرفتم......   ...
31 ارديبهشت 1395

بهت فکرمیکنم تا جون بگیرم

همه کسم بی خوابی زد ب سرم..ساعت ۲:۱۸ دقه نصف شبه..... داشتم با عکسات.... همون چن تایی ک دارم فتوشاپ انجام میدادم....😔 اخه کار همیشگیمه......   قربونت برم خوشکلم..کوچولوم...بخدا اصلا خسته نمیشم ...برام بهترین لذت رو داره هر کاری ک ب تو مربوط میشه... چ نوشتن. چ فتوشاپ. چ گریه. چ فکر ب خاطراتت... درسته عذاب میکشم باهاشون... ولی بهت فکرمیکنم تا دوباره جون بگیرم😍😓😍😚..... قربون عکسات بشم یه دونم....😚                                                                      ...
28 ارديبهشت 1395

روزگار!!!!! بازم شکرررررر.....

زمانه ازم پرسید : چه کسی رو بیشتر ازهمه دوس داری ؟ من درباره تو چیزی بهش نگفتم.... آخه این رسم زمونست که هرکسی رو که بیشتر ازهمه دوس داری رو ازت میگیره...... آخرشم تو رو ازم گرفت😢 همه وجودم...بود ونبودم.. پسرم... پارسام... چقد این روزها دیر میگذرن و لحظات بی تو بودن را روز ب روز روزگار ب رخم میکشد.....و منو پیر تر میکنه..... این روزها وقتی برای بچه برادرم مادری میکنم.... یعنی بهم علاقه داره و میاد بغلمو منم غذا میذارم تو دهنشو میذارمش رو پاهام میخوابونمش .چقد نبود تو رو بیشتر حس میکنم..... چون اگ تو بودی..... هیشکی جز خودت رو پاهای من لالا نمیشد...هیشکی جز خودت ب دست من لقمه های کوچولو موچولو نمیخورد...... باورت میشود بیشتر محبت ه...
23 ارديبهشت 1395

یکی یه دونه خودم

 پسرم ....میخواهم برای تو بنویسم... برای توکه درتمام لحظاتم وجود داری....خنده هایم برای توست...باتوبودن مرا شادمیکند...و بی تو مرا گریان...تو بامن هستی...درحالیکه کنارم نیستی...تو بامنی...چون درقلب منی...💖 قلبم را بادنیا عوض نمیکنم...چون تو درآنی و من تو رادوست دارم...چگونه باور کنم ک تورا فقط در رویاهایم دارم....💕ای دوست داشتنی ترین دوست داشتنی هایم💕         ...
13 ارديبهشت 1395

دیوونه وار دوستت دارم

پسرم...همه چیزم....دلم برات یه ذره شده.... میدونم خیلی وقته برات چیزی اینجا ننوشتم.....نفسم ..نت خیلی ضعیف هستش.... بعضی وقتا نوشته هام یهو بعد از کلی نوشتن همگی قبل از تایید پاک میشن.... یه خورده منم اذیت میشم... بخاطر همین خیلی دیر میام برات بنویسم...اما تموم درددلامو تو دفتر خاطراتمون مینویسم...اگ اینجا ننویسم.و نباشم...ولی تو دفتر خاطراتمون مینویسم و یادت میکنم.....  پسرم... این روزها ..آنکه باید باشم نیستم....کم طاقت شده ام...شایداز نظر دیگران عصبی و گوشه گیر دیده میشوم اما دست خودم نیست....دلم برای اصل خودم تنگ شده....برای روزهایی ک توکنارم بودی و با وجود تو دست ب آسمان میشدمو گریه میکردمو ازش آرامش میخواستم....درسته آرامش نصیبم...
7 ارديبهشت 1395

هوایت رو کردم یه دونم😢

نفسم..عروسکم....                                                     مشب دلم هوایی ات شده...دلم بهونه گیر شده....همش نق میزنه....سراغتو میگیره....کنجکاوت میشه... ی جوابشوبدم..؟؟چشمام دیگ باهام قهرن...دیگ نمیبارن ،تا این بغض لعنتی که داره خفم میکنه بترکه....           ا مشب...اینجا...این بغض...مهمونیه...😔😔    منم ودلم...تو وخیالت...با یه دنیا خاطره.... 😢 چقدر زودگذشت...چقدرزود تموم شد...چقدر زود بزرگ شدی....      😢 انگار نه انگار یک سال و خوردس که ندارمت.... &n...
29 فروردين 1395